حالا دیگه همه میدونن!

من خسته

سلام اینجا هم شده عین دل من سوت و کور خالی دلم که میگیره میام اینجا میام یاد گذشته ها کنم چقدر دور و غریبن گذشته ها چقدر مه آلود دخترم الان دو سالشه حسابی بزرگ شده و ما رو پیر کرده خسته شدم از دخالت خانواده همسر خسته خسته خسته انقدر خسته که فکر رفتن میکنم نه اینکه برگردم خونه پدری نه برم یه جایی که هیچ کس نباشه یه جایی که هیچ کس نتونه پیدام کنه هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بشه که این فکرا برسه به مغزم ولی رسیده کلافم از این همه دخالت از این همه تصمیم گیری از این همه دیکتاتوری مثل همیشه مثل کل زندگیم هیچ کس رو ندارم حتی حرفام رو بهش بزنم کل زندگیم در حسرت یه دوست خوب موندم الانم این منم که زنگ...
5 خرداد 1397
1